استفراغ مداد

تنها همین

استفراغ مداد

تنها همین

زندگی

تعریف زندگی   عوض شده

تا گریه نکنم نوازشم  نمی کنند

تا قصد رفتن نداشته باشم نمی گویند بمان

تا بیمار نشوم برایم گل نمی آورند

تا کودک هستم باید همه را دوست بدارم

و وقتی بزرگ شدم دوست داشتن را برایم جرم می کنند

و تا نروم قدرم را نمی دانند

و تا نمیرم نمی بخشندم

و شاید هرگز

فقر

 

 

روی یکی از دیوارهای مناطق مرفه نشین عبارت زیر به چشم می خورد: 

خدایا عزت به خران دادی   

ثروت به سگان دادی 

پس ما به تماشای جهان آمده ایم؟

اشکی در گذرگاه تاریخ

 

از همان روزی که دست حضرت قابیل 

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهرتلخ دشمنی در خون شان جوشید

آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین راساختند

آدمیت مرده یود

بعد  دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

آدمیت بر نگشت

 

قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست

صحبت از آزادی  پاکی  مروت ابلهی ست

صحبت از موسی وعیسی و محمد نابجاست

قرن موسی چومبه هاست

 

روزگار مرگ انسانیت است:

من  که از پژمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر-حتی قاتل برادر-

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام  زهرم در پیاله  اشک و خونم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم

 

صحبت از پژمردن یک گل نیست

وای  جنگل رابیابان می کند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن: مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن:یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن: جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت

مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است

دلم

دلم شکست  

از کسی که خیلی دوستش داشتم 

از کسی که.......

 

 

 آنکه می آید نخواهد ماند 

آنکه خواهد ماند، 

آنکه می خواهد بماند، 

آنکه می ماند نمی آید... 

 

افسوس

بزرگترین افسوس آدم این است:

می خواهد اما نمی تواند، و به یاد می آورد روزی را که می توانست اما نخواست.”